سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، فراوان است و کردار، اندک . [امام علی علیه السلام]

محفل بچه های تربیت بدنی

Powerd by: Parsiblog ® team.
آرزوی دیدار(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:59 عصر )

کاش می شد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد
کاش می شد در میان لحظه ها
لحظه دِیدار را نزدیک کرد



  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    نکته :(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:57 عصر )

    کسی را که دوست داری رهایش کن اگر سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده



  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    پدر و مادر عزیزم دوستتان دارم(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:54 عصر )
     

    ساده ولی زیبا به تو لبخند میزنم تمامی معانی هستی در نگاهت ریخته است...
    ساده ولی زیبا برایت لباس میپوشم لباس سپیدی که می گویند رنگ پاکی است...
    ساده ولی زیبا دستهایت را در دستم میگیرم دستانی که همیشه و همه جا مرحم دل تنگم بوده...
    ساده ولی زیبا در آغوشت میگیرم آغوشی که گرمترین پناهگاه شبهای سردم است...
    ساده ولی بی ریا .ساده ولی با تمام احساس .ساده ولی با تمام وجود       
                                                                                             دوست دارم




  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    ...چیست ؟(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:53 عصر )

    به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
    به ابر گفتم عشق چیست؟بارید.
    به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
    به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
    به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
    و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!   



  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    دلتنگی(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:50 عصر )
     

    در ان شبهای تنهایی


     در ان تاریکی و وحشت


    در ان بی مهری غمگین


    در ان اندوه و ان غربت


     گلی زیبا درون کلبه ی قلبم پدید امد


    گلی خوشبو گل مریم گلی زیباتر از یک بوستان لاله


    گلی خوش بو تر از شبهای مهتابی گل صحرای بی تابی


     گمان کردم که او هرگز نمی میرد دو دست پر فریب دشمنی او را ز دست من نمی گیرد


     ندانستم که با من نیست ندانستم خزان دارد خزان دارد خزان دارد



  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    جوک های آبکی خنده دار(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:45 عصر )
     

    خواب
    اولی: «من خواب دیدم رفته ام مسافرت.»
    دومی: «من هم خواب دیدم که یک غذای خوشمزه خورده ام.»
    اولی:« تنهایی؟ پس چرا من را دعوت نکردی؟»
    دومی: «می خواستم دعوتت کنم، ولی گفتند رفته ای مسافرت.»


    دست پخت
    از یک نفر که با پا غذا درست می کرد پرسیدند: «چرا با پا آشپزی می کنی؟»
    جواب داد: «آخر دست پختم خوب نیست.»


    در تیمارستان
    رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گوید: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرم.»
    مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»
    رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.»


    در کلاس ریاضیات
    معلم به دانش آموز: اگر تو
    ۲۰۰ تومن پول داشته باشی و برادرت ۵۰ تومن آن را بردارد، چه قدر پول برایت می ماند؟
    دانش آموز:« ۳۰۰ تومن.»
    معلم با عصبانیت:« ۳۰۰ تومن؟!»
    دانش آموز: «چون آن قدر گریه می کنم تا پدرم ۱۵۰ تومان دیگر هم به من بدهد!»


    علت طاسی
    اولی: «چی باعث شد سر شما طاس شود؟»
    دومی: «باد.»
    اولی: «چرا باد؟»
    دومی:« آخر باد کلاه گیسم را برد!»


    در کلاس علوم
    معلم:« حامد!  توضیح بده که سیب زمینی چگونه به دست می آید. »
    حامد: «اجازه آقا!  با پرداخت مقداری پول!»


    نصف پرتقال
    معلم ریاضی از دانش آموز پرسید: «اگر مادرت به تو بگوید نصف پرتقال را می خواهی یا هشت شانزدهم، کدامش را انتخاب می کنی؟»
    دانش آموز پاسخ داد: «نصف پرتقال را!»
    معلم گفت: «مگر نمی دانی نصف پرتقال با هشت شانزدهم پرتقال یکی است؟»
    دانش آموز جواب داد: «چرا آقا! می دانیم، ولی پرتقالی که شانزده تکه شده باشد، قابل خوردن نیست.»


    غربت
    یک نفر می خواهد برود خارج و با خودش سه کیلو قند می برد. از او می پرسند:« اینها را کجا می بری؟»
    می گوید:« آخر شنیده ام غربت تلخ است.»


    حوال پرسی
    اولی: «حالت چه طور است؟»
    دومی:« خوب است. تازه موکتش کرده ام.»


    وارونه
    فردی میخی را سروته روی دیوارگذاشته بود و می کوبید. میخ در دیوار فرو نمی رفت. دیگری که شاهد این ماجرا بود، گفت: «چه کار می کنی؟ این میخ که برای این دیوار نیست. این میخ برای دیوار روبه روست.»




    لاف زنی
    روزی یک شخص لاف زن با یک آدم قوی هیکل دعوایش می شود. قبل از هر حرکت لاف زن، مرد قوی هیکل چند تا مشت به او می زند و پرتش می کند. آدم لاف زن در حالی که نفسش بالا نمی آید، به جمعیتی که مشغول تماشا هستند می گوید: «شما می گویید چه کارش کنم؟»


    مسابقه فوتبال
    ناظم:« چرا این قدر دیر به مدرسه آمدی؟»
    دانش آموز:« آقا اجازه! من داشتم خواب یک مسابقه فوتبال می دیدم. چون بازی به وقت اضافه کشید، ناچار شدم خواب بمانم تا نتیجه آن معلوم شود.»


    راننده ناشی
    شخصی که تازه ماشین خریده بود به تعمیرگاهی رفت و به مکانیک گفت: «آقا، لطفاً ببینید این ماشین چه اشکالی دارد که مدام به درو دیوار می خورد.»



  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    تقدیم به خواهر زاده های کوچکم(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:42 عصر )
     

    من کیم عاشق و سرگشته‌ی لحظه های تو
    تو ترانه هام پیچیده همیشه صدای تو
    آره امشب، شب میلاد قشنگ یار من
    شب میلاد ولی تو نیستی در کنار من


    کاشکی می شد فقط امشب تو باشی کنار من
    جونمو هدیه کنم فقط باشی تو یارمن
    آره امشب، شب میلاد قشنگ یار من
    شب میلاد، ولی تو نیستی در کنار من


    تولدت مبارک ای تو به دل نشسته
    با رفتنت عزیزم قامت من شکسته


    وای چی می شد که امشب بشینی در کنارم
    به جای گریه کردن واست هدیه بیارم
    آره امشب، تولدت مبارک ای تو عزیزه رفته
    شب میلاد، کاشکی می شد که امشب بشی مثل گذشته
    آره امشب


    دوستت دارم به اندازه ی تمام دنیاها



  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    هدیه زیبا(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:37 عصر )

    به خود گفتم زیبا ترین چیزها را خواهم فرستاد
    گل گفت مرا بفرست تا مظهر زیباترین زیباییها باشم
    شمع گفت مرا بفرست تا مرز سوختن را پیش گیرم
    پروانه گفت مرا بفرست تا دورش بگردم
    خار گفت مرا بفرست تا برنده دل بدخواهانش باشم
    نگران بودم نگران بودم
    ناگه دل آمد و گفت
    مرا بفرست تا مونس تنهایی اش باشم
    - پس دل را برای تو برای وجود پاک تو
    برای آن چشمها , که باهاشون میشه یک دنیا حرف زد
    هدیه میکنم
    این دل را از من پذیرا باش
    این دل تنها و تنها در کنار تو
    آرامش را درک خواهد کرد
    دوستت دارم...



  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)

    ...(پنج شنبه 86 آبان 17 ساعت 8:35 عصر )

    گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت آغازش سراسر بندگیست گفتمش پایان آن را هم بگو گفت پایانش
    همه شرمندگیست گفتمش درمان دردم را بگو گفت درمانی ندارد، بی دواست
    گفتمش یک اندکی تسکین آن گفت تسکینش همه سوز و فناست



  • کلمات کلیدی :
  • » شادی.ش
    »» نظرات دیگران ( نظر)


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    خداحافظ
    یادم باشد
    جشن فارغ التحصیلی
    جشن فارغ التحصیلی
    اطلاعیه
    بهترین زمان برای ورزش کردن
    [عناوین آرشیوشده]
     RSS 
     Atom 

    بازدیدهای امروز: 30  بازدید
    بازدیدهای دیروز: 25  بازدید
    مجموع بازدیدها: 249334  بازدید
    [ صفحه اصلی ]
    [ وضعیت من در یاهو ]
    [ پست الکترونیک ]
    [ پارسی بلاگ ]
    [ درباره من ]

    محفل بچه های  تربیت بدنی
    مدیر وبلاگ : شادی.ش[177]
    نویسندگان وبلاگ :
    آزاده.ج[22]
    حسین.ک[27]
    سوگند.ر (@)[4]


    سلام به این وبلاگ خوش آمدید این وبلاگ متعلق به تمامی دانشجویان ( خصوصا تربیت بدنی )‏( خصوصا دانشگاه آزاد ) ( خصوصا شیراز ) می باشد .
    » پیوندهای روزانه «
    » لوگوی دوستان من «









    » دسته بندی یادداشت ها «
    » آرشیو یادداشت ها «
    » موسیقی وبلاگ «
    » اشتراک در خبرنامه «