• وبلاگ : محفل بچه هاي تربيت بدني
  • يادداشت : از چندم كلاس ها شروع مي شوند ؟!!!
  • نظرات : 2 خصوصي ، 28 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + آرش 
    دانشجوهاي سال صفري هميشه روز اول دانشگاه مي رن سر كلاس...چه وبلاگ زيبايي داري آبجي

    خدا حافظ

    التماس دعا

    تا ديدار ديگر بدرود

    http://louzi.ir/clip/labkhand-khoda/

    اين وب سايت يكي از دوستامه

    توي دانشگاه خودمن

    خودش طراحش بوده

    رشته كامپيوتر

    برو نگاه كن خيلي زيباست

    خيلي

    سلام شادي جون خوبي شما

    اره بهت حق مي دم

    من كه بعد از عيد فطر مي رم دانشگاه

    مي دوني چيه اين ترم اولي ها تازه مي ان دانشگاه خوشحال هستن كه دراند ميام دانشگاه

    اونها هستن كه زودتر از همهميات

    ما كه سال اخر دانشگاهمونه

    خوشحالو خجسته

    روزهاي اخر ميام دانشگاه

    به قول خودتون شاد باشيد

    منم يا حق


    اي که در غروب خود طلوع ديگري
    من ستايش ترا به باد داده ام.
    اي که چون شبح ، چو روح و سايه بامني
    من گريختم زتو که باگريز دشمني.
    من هزار قايق نجات را بدست خود
    گر بموجها سپرده غرق کرده ام
    ( هرچه رفت ، رفت ؛ چه کرد مي توان ؟ ) ليک
    چشم من زروشنان ساحلي دمي جدا نماند
    من بقدرت عظيم بازوان خويش اعتماد داشتم.
    تخته پاره هاي نجات هيچ بود
    من شناگرم : به خويش اعتقاد داشتم.

    زير و بم ها
    پيچ و خم ها
    کوچه هاي دوستي را مي شناسم .
    من نقاب چهره ها را
    چهره ها را مي شناسم .
    چار فصل دوستي را
    باد را و برف را ، سبزه ، مگس را مي شناسم .
    من پيام چشمها را
    من زبان قلبها را
    من نياز گوش ها را
    فکرها ، احساس ها را مي شناسم .
    با سکوت خويش
    من نهفت دور و ناپيداترين ناگفته ها را
    رمز و راز و عمق و سطح گفته ها را
    هرکه را و هرچه را در جاي خود ، من
    با تمام هستي و با بودن آن مي شناسم .
    دشمنان را
    دوستان را
    دوست بايد داشت
    بي توقع ، بي نياز
    دوست بايد بود .
    کوهها را کاه بايد يافت.
    کاهها را کوه بايد ديد .
    يا که بايد با غرور خويشتنها ماند
    .


    به تو مي نگرم ، به تو

    در گذرگاه لحظه هاي عبث
    تنها ايستاده ام
    تنها ايستاده ام و خاموش
    به تو مي نگرم ، به تو
    اي که از قلب من بزرگتري .
    هيچ کس با من نيست
    حتي قلبم که زماني همسفرم بود ؛
    من هستم و من .
    تنها ايستاده ام
    تنها ايستاده ام و مبهوت
    مي نگرم رد پاي لحظه هاي عبث را .
    هيچ چيز در من نيست :
    نه گذشتهء لبريز از شوم
    نه آيندهء سرشار از نامفهوم
    و اما حال ... چيزي نيست تا که بگويم هست .
    تنها ايستاده ام
    به تو مي نگرم ، به تو
    اي که در آفتاب غرورم آب شدي .
    تنها ايستاده ام
    هيچ چيز در من نيست
    هيچ کس با من نيست
    به تو مي نگرم ، به تو
    اي که از سايه ام بلندتري .
    و اينک من !
    از تو ، از اندوه تو تنهاترم .

    سلام...

    اين همه از مزايا ي دانشگاه اسم بردي كه حيفه زود نريم از غافله تقسيم نعمت و خوبي هاش عقب ميوفتيم ...

    ولي بزار عيد بشه ...عيد ديدني بكنيم ...ببينيم آقايون حالشو دارن بيان... بعد سر فرصت يه سري ميزنيم ...

     <      1   2